خاطرات خون آشام – جلد سوم (غضب)

اگر کمی با دنیای فیلم و سریال آشنا باشید قطعا سریال خاطرات خون آشام را می‌شناسید، The vampire diaries. این سریال پرطرفداری آمریکایی از مجموعه رمان‌های خاطرات یک خون آشام نوشته ال.جی.اسمیت الهام گرفته شده است.

اولین سری از این مجموعه رمان در سال‌های ۱۹۹۱ و ۱۹۹۲ متنشر شد که چهار جلد هستند. با وجود استقبال خوانندگان، جلد جدیدی از این رمان تا سال ۲۰۰۹ منتشر نشد. در فوریه ۲۰۰۹ نویسنده اثر، یک جلد جدید از سه گانه‌ی بازگشت را منتشر کرد. جلدهای بعدی در سال‌های ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ به زیر چاپ رفتند. اما مجموعه خاطرات یک خون آشام به همین هفت جلد خلاصه نشد.

سه گانه بعدی توسط یک سایه نویس پیش رفت و لیزا جین اسمیت به خاطر قراردادی که داشت نمی‌توانست خود تمام کارهای سه گانه بعدی را انجام دهد. این سه گانه نیز در سال‌های ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲ به چاپ رسیدند.

لیزا سرانجام از انتشارات الوی اخراج شد اما او اعلام کرد که نسخه خودش را از خاطرات خون آشام می‌نویسد و نویسندگی را در آمازون کیندل ادامه داد.

در اپل خوره ما قصد داریم تمامی جلدهای این رمان زیبا و هیجان انگیز را به مرور در فرمت ePub و زبان فارسی قرار دهیم. حتی خواندن این کتاب به افرادی که سریال خاطرات یک خون آشام را دیده‌اند نیز پیشنهاد می‌شود چون داستان آن حتی در برخی موارد مهم با سریال بسیار متفاومت است.

قسمتی از متن جلد سوم خاطرات خوش آشام – غضب:  الینا به درون چمنزار قدم گذاشت. زیر پاهایش برگ‌های پاییزی، یخ زده بودند. تاریکی شب همه جا را در بر گرفته بود و با وجود اینکه طوفان از بین می‌رفت، جنگل سردتر شده بود. الینا سرما را حس نمی‌کرد.

 به تاریکی اهمیتی نمی‌داد. مردمک چشمانش گشاد شده و ذرات ریز نور که برای یک انسان نامرئی بودند، به درون چشمش وارد می‌شدند.
تقریبا به وضوح می‌توانست دو پیکری را که در زیر درخت بلوط کهنسال با هم مبارزه می‌کردند، ببیند.
یکی موهای پرپشت تیره‌ای داشت که با تکان‌های شدید باد به دریایی از امواج آشفته تبدیل شده بود. کمی از دیگری بلند قد تر بود و با وجود آنکه الینا نمی‌توانست چهره‌اش را ببیند، به نوعی می‌دانست که چشمانش سبز رنگ است.
دیگری نیز موهایی تیره اما مرتب و صاف داشت، تقریبا به شکل موهای یک حیوان. لبانش با خشم و غضب از روی دندان‌هایش عقب رفته بودند و بدن شکوهمند آسوده‌اش همچون شکارچی دولا شده بود. چشمانش سیاه بودند.
الینا برای چند لحظه ای بیی‌حرکت، آن ها را نگاه کرد. فراموش کرده که به چه دلیل به اینجا آمده بود. چرا با پژواک هایی از نبرد آن ها در ذهنش، به اینجا کشیده شده بود. این قدر نزدیک بودن به غوغای خشم، نفرت و درد آن ها تقریبا به همان شدت فریادهای خاموششان بود.
آن ها درون مبارزه‌ای مرگبار گیر افتاده بودند.
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.